András Feldmár: به دلیل آدرنالین به سختی می توانستم چیزی را که گفتم بشنوم

فهرست مطالب:

András Feldmár: به دلیل آدرنالین به سختی می توانستم چیزی را که گفتم بشنوم
András Feldmár: به دلیل آدرنالین به سختی می توانستم چیزی را که گفتم بشنوم
Anonim

من تا سی سالگی جرات نداشتم به یک زن مجرد نزدیک شوم، سپس تصمیم گرفتم تلاش کنم - آندراس فلدمار یک مثال کاملا شخصی از اینکه چگونه مادرش او را نفرین کرد و چگونه او در ابتدا بر آن غلبه کرد، بیان کرد. ترس های او

مقاله-نوع-اینترجو
مقاله-نوع-اینترجو

روان درمانگر مقیم کانادا از کشور ما دیدن کرد و قبل از سخنرانی با او از جمله در مورد اینکه شادی چیست، افسردگی از کجا می آید و چگونه می توان بزرگترین ارگاسم ممکن را تجربه کرد صحبت کردیم..

در بهار، در گفتگویی که به مناسبت انتشار کتابش آزادی، عشق برگزار شد، گفت که شرکت در یک گفتگوی روزنامه نگاری همیشه برایش دشوار است، زیرا ممکن است معلوم شود که او اشتباه در آنچه او فکر می کرد. آیا روتین چنین موقعیت هایی را آسان نمی کند؟

نمی خواهم کارهایم را خارج از روال عادی انجام دهم. گمان نمی‌کنم کسی که نزد من می‌آید به هیچ وجه شبیه کسی است که قبلاً داشتم. آغاز کبوتر خواری و تعصب زمانی است که در خانه من می روی و من فکر می کنم: این زن جوانی است که چنین و چنان است. چون در این صورت باید آنگونه باشی که من تو را می بینم، اما من تو را به وضوح نمی بینم. اگر بتوانم تو را به وضوح ببینم، می گویم که هیچ کس مثل تو چشم ندارد و مانند تو عقل ندارد.

و البته ممکن است اشتباه کنم، همیشه اشتباه می کنم. اما تنها راهی که من می دانم این است که آنچه را که من معتقدم بگویم، و شما می گویید که اینطور نیست. بیمار من همیشه به من یاد می دهد. اگر بخواهم تدریس کنم، به طرز وحشتناکی حوصله ام سر می رود.

آخرین چیزی که از یک بیمار یاد گرفتید چه بود؟

اخیراً مرد جوانی پیش من آمد که نمی تواند به رستوران ها و مکان های عمومی برود زیرا از دیدن انعکاس خود می ترسد. اگر داخل توالتی که آینه باشد آن را می شکند، حتی اگر دستش خون باشد. اگر بخواهم به ادبیات نگاه کنم، نظریه‌هایی پیدا می‌کنم، اما برایم مهم نیست، زیرا می‌خواهم این مرد به من بیاموزد که چرا اینطور است.

تا حالا به من یاد داد که وقتی بچه بود پدرش در مستی او را به شدت کتک می زد، گاهی از خواب بیدار می شد که پدرش او را می زد. و اکنون در حدود 35 سالگی شبیه پدرش است که او را در کودکی می دید. او با دیدن انعکاس خود، پسرفت می کند و هر کاری می کند تا پدرش ناپدید شود.

چگونه می توانید از شکستن آینه جلوگیری کنید؟

راه حل خوبی است اگر احساس کند روزگاری چه بلایی سرش آمده و عزادار کودکی اش باشد. تروما را می توان با بازگشت به جایی که در یک رابطه عاشقانه به من صدمه زد کمک کرد.لازم نیست دوباره آن را تجربه کنید، فقط باید آن را حس کنید و متوجه شوید که این یک باخت نهایی است. این پسر باید گریه کند چون پدرش کودکی اش را دزدیده است.

بعضی از مردم حتی اگر بدانند به خودشان کمک نمی کنند. مثل این است که همه نمی خواهند شاد باشند.

اما فکر می کنم همه آن را می خواهند. استاد من، R. D. لینگ یک پرسبیتر اسکاتلندی بود. تعبیر آنها چیزی شبیه به چرا ما اینجا روی زمین هستیم؟ برای ستایش خداوند. هر کس خوشحال نیست بدعت گذار است، خدا را ناسزا می گوید، ادعا می کند که خلقت را اشتباه کرده است. مفهوم جریان Mihály Csíkszentmihályi این است که شادی یک هدف مستقیم نیست، بلکه یک عارضه جانبی درگیر بودن در کاری است که با تمام ظرفیت، انرژی و ایمانم انجام می دهم. اگر یک ماشین مسابقه رانندگی کنم و خیلی آهسته پیش بروم، می توانم به شام فکر کنم، اگر خیلی تند بروم، می میرم. اما اگر آنقدر تند بروم که نمیرم، اما وقت فکر کردن ندارم، این جریان و فرمول خوبی برای شاد بودن است.

اگر کسی در موقعیتی می ماند که برای او خوب نیست، اغلب به این دلیل نیست که نمی خواهد خوشحال باشد، بلکه به این دلیل است که می ترسد چیز بهتری وجود نداشته باشد. در مجارستان، این ذهنیت که شما باید زنده بمانید به ویژه مشخص است. اگر جنگ شد، زلزله شد، باید همه چیز را تحمل کرد، اما اگر صلح بود، فقط باید زندگی کرد. این ویژگی مجارها است زیرا در طول تاریخ اغلب مجبور بودند خود را برای بقا ترتیب دهند.

Survival به من یادآوری می کند، نظر شما در مورد پیش بینی های سال 2012 چیست؟ فكر كردن به اينكه با پايان تقويم ماياها در جهان چه اتفاقي خواهد افتاد، مد است

فکر می کنم این احمقانه است، دنیا همیشه به پایان خواهد رسید. نظریه های سال 2012 پیش بینی رابطه ما با مرگ است. بودایی ها می گویند که فقط یک چیز قطعی است: مرگ، اما ما نمی دانیم چه زمانی خواهد آمد. بنابراین مهمترین سوال این است که چگونه زندگی کنیم. فکر می کنم تنها راه زندگی این است که هر لحظه حیاتی است، هر لحظه مهم است و من در هر لحظه شرکت می کنم.بد است اگر فکر می کنید که می خواهید این کار را انجام دهید.

حتی در دهه نود می گفت که چگونه می دید مردم دائماً منتظر چیزی هستند، اما انتظار اساس خستگی است و کسالت به مرگ می انجامد. فکر می‌کنید چطور می‌توانید همه کارها را در این لحظه انجام دهید؟

شما فقط باید کاری را انجام دهید که در حال حاضر است. ما الان داریم صحبت می کنیم، پس مطمئن شوید که اگر می خواهید چیزی بپرسید، جرات کنید آن را بپرسید. و من باید مراقب باشم که هر چه می دانم بگویم. اگر یکی از ما آرزو یا ایده ای دارد، باید آنقدر شجاع باشد که آن را بگوید. چون اگر نه، ممکن است هرگز اتفاق نیفتد. اگر آن را بگوییم، مطمئن نیستیم که این اتفاق بیفتد، اما کاری را انجام دادیم که این لحظه را به یک لحظه حساس تبدیل کرده است.

چگونه برای شجاعت تمرین کنیم؟

با تمرین. وقتی مادرم به من فحش داد که من آنقدر زشت و احمق هستم که هیچ زنی وجود ندارد که مرا دوست داشته باشد، او فقط من را دوست دارد زیرا او از نظر بیولوژیکی مادر من است، پس من آن را باور کردم.این را در سن 14-16 سالگی بارها به من گفت و تا سی سالگی جرات نکردم به زنی نزدیک شوم و به او بگویم دوستت دارم. بیا یه قهوه بخوریم شاید بریم بخوابیم وقتی سی ساله بودم، تصمیم گرفتم به هر حال تلاش کنم. زن اول گفت: من قبلاً فکر می کردم تو شنی هستی که تا الان با من صحبت نکردی و آن شب قبلاً در یک تخت بودیم. وقتی زن دوم هم به من واکنش مثبت نشان داد، برای اولین بار فکر کردم که شاید مادرم درست نمی‌گوید. از آن زمان به بعد، من هیچ چیزی را که آنها می گویند، باور نمی کنم، اما تصمیم گرفتم از تجربه خودم بفهمم.

البته قبل از اینکه از زن بپرسم آیا می خواهد با من وقت بگذراند، قلبم در گلویم بود، دستانم عرق می کرد، اسهال داشتم، آدرنالین آنقدر در من کار می کرد که به سختی می توانستم بشنو چی گفتم من دقیقاً به همان شکل با زن دوم پر از ترس شدم. از سومی بهتر بود، چون توانستم از آستانه ترس عبور کنم.

عکس‌ها: مارکز

جالب است که فکر می کرد مادرش اشتباه می کند. اکثر مردم با اولین فکر خود را سرزنش می کنند که اگر برای من مفید است، چرا زودتر این کار را نکردم؟

خوشحال بودم که بعداً این کار را نکردم. من افرادی را در درمان داشتم که ده سال از زندگی خود را تلف کردند زیرا تحت نوعی هیپنوتیزم بودند که والدینشان آنها را تحت فشار قرار دادند. خیلی وقت ها نمی خواستند بیدار شوند چون می ترسیدند، خجالت می کشیدند چون اگر امکان بیدار شدن برایشان وجود داشت چرا زودتر بیدار نشدند؟ گاهی اوقات مردم به زندگی آشفته خود ادامه می دهند، زیرا اگر بتوانند آن را تغییر دهند، این سوال پیش می آید که چرا زودتر این کار را انجام نداده اند؟ فکر می کنم اگر ده دقیقه قبل از مرگم چیزی را بفهمم و سپس آن را تغییر دهم، ارزشش را دارد.

آخرین باری که راه سخت را در پیش گرفتید کی بود؟

من همیشه آن را امتحان می کنم. برای من راحت‌تر است که در خانه بخوانم و از موقعیت‌هایی که چند صد نفر به آنچه می‌گویم گوش می‌دهند اجتناب کنم. من همیشه سعی می کنم برعکس این راحتی وارد شوم، زیرا در این صورت همیشه به این واقعیت نزدیک می شوم که مهم نیست که چقدر مردم به من نگاه می کنند و به آنچه می گویم گوش می دهند، باز هم مثل الان رفتار می کنم.بهترین پیانیست در حین اجرا همان کاری را انجام می دهد که به تنهایی هنگام تمرین انجام می دهد.

در بهار، زمانی که کریستا ترسکووا و من درمان عمومی را برای IBS انجام دادیم، تمرین خوبی بود. او به طرز شگفت انگیزی حضور داشت و این کار را برای من آسان تر می کرد که انگار فقط ما دو نفر بودیم. البته، هر دوی ما می‌دانستیم که دارند تماشا می‌کنند، اما سعی کردیم خودمان باشیم.

این بر اساس یک داستان است. یک خواننده اپرا با یک مرد سیاهپوست که یک ستاره پورن است قرار می گذارد، اما او نمی داند. بعد از شام، پسر می گوید که یک اتاق خوب در پشت رستوران وجود دارد، بیا برویم داخل. یک تخت خواب زیبا در اتاق وجود دارد، جایی که آنها شروع به عشق ورزیدن می کنند. ناگهان زن متوجه می شود و می بیند که همه کسانی که در رستوران بودند دور آنها جمع شده اند. ابتدا واقعا عصبانی می شود و می خواهد به خانه برود، سپس متوجه می شود که باید دنیا را ببندد تا از تماشای او بدش نیاید. در آن زمان، او توجه زیادی به مرد، حرکات او، بوی او، لمس های او داشت و او ارگاسمی عالی را تجربه خواهد کرد.داشتم به این داستان فکر می کردم.

او قبلاً گفت که او و ترسکووا این را مهم می دانند که خودشان باشند. چگونه می دانید که آیا این موفقیت آمیز بوده است؟

اگر بتوانم خودجوش و صادق باشم، افکارم را مرتب نمی کنم، بدون سانسور صحبت می کنم. یک فیلم لوئیس مال وجود دارد: شام من با آندره. فیلمنامه نداشت، درباره دو بازیگر به نام های آندره گرگوری و والی شاون بود که در یک رستوران نشسته بودند و صحبت می کردند. در قدیم، زمانی که مردم می توانستند خودشان باشند، کار یک بازیگر این بود که هر کسی باشد. حالا وقتی همه در حال بازیگری هستند، وظیفه یک بازیگر خوب این است که بدون شرم خودت باشی.

چرا مردم در گذشته می توانستند خودشان باشند و چرا اکنون نمی توانند؟

در گذشته شما می توانستید یک شخصیت باشید، اما اکنون باید لباس فرم بپوشید. اگر من جوان بودم و مثل بقیه لباس نمی پوشیدم، فکر نمی کردم و حرف نمی زدم، از بازی خارج می شدم.ما باید یاد بگیریم که چگونه خودمان را بازی کنیم تا موفق شویم. شما باید نقش پدر، شوهر، همکار، رئیس را بازی کنید. افسردگی که بیشتر و بیشتر می شود از آنجا ناشی می شود که اگر مجبور شوم چیزهای زیادی بازی کنم و نتوانم خودم باشم، زندگی ام ناامید می شود. سپس من در یک سریال 24 ساعته گیر خواهم کرد. تشخیص این نیز همیشه آسان نیست.

می خواهم دوباره به یک ایده قدیمی برگردم. او گفت که مردم به دلیل تحمل بیش از حد مریض می شوند. چگونه حد مجاز را تشخیص دهیم؟

آن را تحمل نکن، این بهترین است. یانوس سلیه در تحقیقات استرس خود از نظر بیولوژیکی ثابت کرد که اگر فردی تحت استرس مداوم باشد، یا باید برای بیرون آمدن بجنگد، یا فرار کند یا کمک بخواهد. اگر هیچ کدام اتفاق نیفتد یا بی اثر باشد، بیمار می شوید. اگر چیزی در رابطه به شما صدمه می زند، باید به طرف مقابل بگویید این کار را انجام ندهد زیرا به من آسیب می زند. اگر دوباره این کار را کرد، دوباره به او می گویید که من قبلاً از شما خواسته ام این کار را نکنید.اگر برای بار سوم این کار را انجام داد، بهتر است او را اخراج کنید.

در ابتدای مصاحبه، درباره چیزهایی بود که او از آخرین بیمار مرد خود آموخت. در پایان، از شما می خواهم آنچه را که اخیراً از یک زن آموخته اید، به یاد بیاورید

اخیراً زنی را دیدم که دو پسر کوچک دارد. وقتی زن می خواست با من صحبت کند، اول یکی و سپس پسر دیگر توجه او را می خواستند. مادر گفت حالا تو را تنها بگذار، از مادربزرگت بخواه که از تو مراقبت کند. من تماشا کردم که چه اتفاقی می افتد. اتفاقی که افتاد این بود که بچه ها او را نق می زدند تا اینکه زن از من عذرخواهی کرد و شروع به رسیدگی به فرزندانش کرد. آنجا بود که فهمیدم این بهترین راه برای یک مادر است که به فرزندانش بیاموزد که او را جدی نگیرند. اگر این کار را انجام دهید، چند سال دیگر به روانشناس مراجعه خواهید کرد که اراده فرزندان شما قابل کنترل نیست.

همیشه پایدار بودن چندان آسان نیست

البته. یک کلمه کوتاه باید تمرین شود. به نظر می رسد: n-e-m.

توصیه شده: