ما نسبت به پنج سال پیش شیطون تر هستیم

ما نسبت به پنج سال پیش شیطون تر هستیم
ما نسبت به پنج سال پیش شیطون تر هستیم
Anonim

فکر نمی کردم روزی از تندخویی مردم ناراحتم کند، شکایت کنم، اما حالا این لحظه فرا رسیده است. من اتفاقا برای بار دوم مادر شدم و باید آن را رها کنم، این شرایط به من اجازه داد تا یک پدیده جالب و نسبتاً غم انگیز را کشف کنم. من همچنین پنج سال پیش باردار بودم، بنابراین خاطراتی از نحوه برخورد غریبه‌ها با زنان با شکم بزرگ دارم.

چند نفر از آشنایان در آن زمان شکایت کردند که صندلی خود را رها نمی کنند یا بعداً با کالسکه به آنها کمک نمی کنند تا از پله ها بالا یا پایین بیایند یا به سختی می توانند به آن طرف برسند زیرا راننده ها متوقف نمی شد با گوش دادن به آنها، حتی متوجه نشدم که در چه سیاره دیگری زندگی می کنم، زیرا هرگز در حمل و نقل عمومی هیچ گونه ناراحتی را تجربه نکرده ام.

شاتراستاک 37792024
شاتراستاک 37792024

تنها چیزی که با آن مشکل داشتم عبور از گذرگاه گورخر با کالسکه بچه بود، رانندگان با دیدن من در حال مجسمه سازی واقعاً متوقف نشدند. و همچنین زمانی بود که شخصی در جاده چند لاین توقف کرد و به طرز وحشیانه ای برای من دست تکان داد تا از آن عبور کنم، اما البته بقیه با سرعت صد در لاین های دیگر می رفتند.

با بازگشت به وسایل نقلیه عمومی، هرگز فکر نمی کردم که چند سال بعد اردوی زنان شاکی را تقویت کنم. اما اکنون همه چیز واقعاً متفاوت از پنج سال پیش است. از آنجایی که زمستان طولانی شد، کتی که شکمم را پوشانده بود، همین چند هفته پیش در آمد. برای مدت طولانی نمی توانستم ارزیابی کنم که آیا بارداری من قبلاً در مقابل غریبه ها قابل مشاهده است یا خیر. اتفاقی که یک روز افتاد این عدم اطمینان را در من تقویت کرد، زیرا در حالی که صبح نبودم، بعد از ظهر از قبل معلوم بود که من یک مادر جدید هستم. یک روز صبح در ایستگاه تراموا، مردی حدودا چهل ساله کنارم ایستاد و مرا به درستی اندازه گرفت.بله، قطعا احساس کردم که او باردارم را دید. چند دقیقه بعد از در باز شد و جلوی من پرید و روی آخرین صندلی خالی چند سانتی متری من نشست. من تعجب کردم، اما خودم را متقاعد کردم که شاید او فکر می کرد من چاق هستم.

سپس در همان روز در راه خانه، در موقعیت نسبتاً ناخوشایندی قرار گرفتم. دوباره زیاد بودیم، ایستادم. عمه ای از صندلی نزدیک پایین می آید. در صندلی کنارش دوست دخترش به من می گوید بنشین. در این هنگام، زنی حدودا چهل ساله دو کودک دبستانی خود را مانند برق می آورد و آنها را می نشاند. او به من پشت می کند. باشه، فکر کردم بذار بچه ها بشینن.

اما پیرزن با صدای بلند با او بحث کرد، چرا صندلی را به من نمی دهد، نمی بیند که من حامله هستم؟ چرا، بچه ها را در شکم خود حمل نکرد؟ و او قبلاً از جا پریده بود و در ادامه سخنانش با صدای بلند مرا به سمت صندلی خود هل داد تا بلافاصله بنشینم و به هر حال این چه دنیایی است که یک جوان هشتاد و چهار ساله باید صندلی خود را رها کند..سعی کردم آرومش کنم بهش گفتم بمون فقط می ایستم به هر حال زود پیاده میشم ولی نذاشت. خیلی خوبه که واقعا فقط 5 دقیقه صبر کردم و پیاده شدم، چون خیلی خجالت آور بود.

یا باردار است یا وزنش اضافه شده است
یا باردار است یا وزنش اضافه شده است

بعد از چند هفته، بهار آمد، کت در آمد، و همه به وضوح می‌توانستند ببینند چه خبر است. با وجود این، چیزی تغییر نکرده است. در اتوبوس و مترو، مردم به خصوص به صندلی خود می چسبند، به سادگی به ذهنشان نمی رسد که با زنی با شکم بزرگ عوض شوند. حتی اگر مجبور باشم آنقدر نزدیک (ناخواسته) بایستم که سر آنها تقریباً در شکم من باشد. آنها ترجیح می دهند با دقت مطالعه کنند یا از تلفن همراه استفاده کنند، اما البته یواشکی به اطراف نگاه می کنند. تراموا جالب است، حداقل ترامویی که من با آن سفر می کنم، کمی انسانی تر است، زیرا بیشتر دیده می شود و به شما می گویند بنشینید.

بدترین اتفاق چند روز پیش افتاد. مجبور شدم با سگ کوچکمان و کوله پشتی سوار اتوبوس شوم.تمام صندلی های اتوبوس اشغال شده بود. در میان افرادی که نشسته اند، جوانان، افراد مسن، افراد خالکوبی و مردم عادی وجود دارند. به ذهن کسی خطور نکرده بود که مانور دادن یک مادر باردار روی پله ها با یک دست و کوله پشتی ممکن است به اندازه کافی ایمن نباشد. وقتی یکی بلند شد تا پیاده شود، خوشحال شدم، اما یک پسر جوان از آن طرف پرید، بنابراین من حتی فرصتی برای نشستن در فضای آزاد نداشتم. حدود 10 دقیقه همینجوری صبر کردم. تقریباً هو کردم. البته شوهرم در خانه به من سختی می‌داد که چرا از کسی نخواستم که صندلی‌اش را به من بدهد، اما آن‌جا، آن‌قدر احساس تحقیر آمیز و مزخرف بود که حتی فکر نمی‌کردم با آن‌ها صحبت کنم. چه رسد به اینکه از آنها چیزی بخواهید.

آیا واقعاً غیرقابل درک است که یک زن باردار از روی تنبلی یا چنین امتیازاتی نمی خواهد بنشیند، بلکه به دلیل خستگی یا امنیت است؟ من همیشه می ترسم که وقتی ناگهان ترمز می کنم، یک نفر روی من بیفتد یا آرنج به شکم من بیفتد و بعد چه کسی از من عذرخواهی کند؟

آیا واقعا دنیا تا این حد تغییر کرده است؟ یا من فقط پنج سال پیش خیلی خوش شانس بودم؟

توصیه شده: